یه عالمه بغض سرد تو گلومه... دلم گرفته...
بدو بدتر پشت هم...دنیا زده واسم...
دستمو میگیرم رو سرمو بلندترین اه ه ه رو از دلم به بیرون میدم.
نه بازم خالی نشدم...
حس دخترانگیم گل میکنه باز...
دلم یه بغل محکم میخواد...بغل یکی که بشه توش جون داد...
بغضمو قورت میدمو اروم با خودم تلقین میکنم:"من خوشبختم و خوشحال"
همینجور که بغض تو گلوم نامرد تر میشه منم چشام خیس تر میه و باز باخودم زمزمه میکنم...من خوشحالم...
اروم اروم دلم سرک میکشه تو خاطرات رد کرده...
دلم هوایی میشه...
واسه نگاهش...واسه قدش...واسه چشماش و ابهتش...دلم پر میکشه واسه ریشای مردونش...واسه گرمی دستاشو واسه بوسه های پر مزش...
دلم گرفته ... الان اغوششو بیشتر از هرچیز دیگه میخوام...
دلتنگی...خاطرات...مشکلات...داغونم...داغون
هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس هیچی نگو خستم ... خیلی خســـــــــــــــــــــته !
برچسبها:
چـیزے شِکَستِـهـــ اَستـــــ
دَر دَرون مـטּ ...
مـטּ آدمــ بے احسآسے نیستمـ !
مـטּ بے معرفـتــ و نآمرد نیستمــ …
فقط خستہ امــ …
از همـہ چے !
چون یہ زمآنے ڪسآیے وارد زنـدگیمــ شـدטּ
ڪـہ یہ سرے [بـآورامو] از بیـטּ بـردטּ …
.
.
.
برچسبها: